چهارشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۹۲

به كجا چنين شتابان



تو تهران ، تو سال هايي  كه  مدرسه مي رفتم،تو عالم بچگي همش مدرسه  و كوچه خيابان هاي تهران رو با تصاويري كه تو فيلم هاي خارجي مي ديدم مقايسه مي كردم. ما تو فضايي كه پر از تنش و خبر و اشوب بود دوران دبستان رو طي مي كرديم. يادمه سال ١٣٦٠ اول دبستان بودم و تهران ان روز ها بوي باروت مي داد. تو هر كوي و برزني چند نفر اسلحه بدست ايستاده بودن . بعد از ظهر ها تو يه زمين خاكي سر كوچه چهاردهم با تقاطع شهيد جهان آرا اموزش نظامي مي دادن به داو طلب ها . يادمه بعضي وقتها به بچه ها هم باز و بسته كردن تفنگ رو ياد مي دادن، خيلي با حوصله، برام مسجل شده بود كه بزرگ شم بايد بجنگم،حالا يا خلبان جنگنده بشم، يا ملوان ناو يا يه ژنرال پياده نظام. تو فيلم ها و كارتون هايي كه براي بچه ها پخش مي شد دنياي خارج يه طور ديگه بود.

نل دنبال مامانش مي گشت، مامانش تو يه جايي به نام پارادايز بود، كلا كارش زار بود، يه عده ادم گردن كلفت دائم دنبال نل و بابا بزرگش بودن.
دكتر ارنست و خانواده اش هم گرفتار بودن، كشتي اونها نزديك يه جزيره غرق شده بود و اونها مجبور بودن  يه زندگي ابتدائي رو تجربه كنن.
تو كوههاي الپ سر يه حسادت بچگانه يه بچه از كوه افتاده بود و فلج شده بود، پسري كه مقصر بود تنها شده بود و عذاب وجدان داشت...
هاچ دنبال مادرش مي گشت يه جايي تو خارج! خلاصه همه خارجي ها گرفتار بودن، باز ما وضع أمان بهتر بود، جنگ بود ولي ما قوي بوديم و پرانرژي.
بزرگترين كه شدم، ديدم نه اين طور نيست، تو كارتون ها تصوير منصفانه اي از خارج ترسيم نشده، خارج اونقدر ها هم نا امن نيست، جوانها همه دوست داشتن برن خارج، يعني أون ور مرزها. خيلي ها رفتن ، امارها مي گه بيش از ٤ ميليون ايراني تو خارج زندگي مي كنن! من هم يكي از اين چهار ميليون، اما نمي دونم چرا اينجا تو خارج چرا ادم ها همش دلشون براي ايران تنگ مي شه،جايي خارج از اينجا!

سه‌شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۲

راستی گوگل خان برای شما هم از این کارا کرده؟

امروز صبح وقتی خواستم وارد سایت گوگل بشم این صفحه رو دیدم. آرم گوگل به شکل کیک تولد بود. یادم افتاد که گوگل به مناسبت های ویژه آرم اش رو تزیین می کنه  ولی چرا کیک تولد .اولش توجه نکردم. بعدش حس کنجکاوی ان تحریک شد. تو دلم گفتم بعضی ها این قدر پول دارن و بیکارن که آرم گوگل رو برا روز تولدشون می خرن! شایدم روز تولدت یه رییس جمهوره یا یکی از صاحبان گوگل. با این حال گفتم، ای بابا، برم سراغ کار خودم ولی...

 وسوسه شدم نشانگر ماوس رو ببرم رو آرم و ببینم توضیح گوگل برا این آرم ویژه چیه؟ با تعجب دیدم نوشته برای تولدت مبارک حمیدرضا، یه کم که دقیق شدم ،دیدم بله ...منو میگه ...باورتان نمی شه چقدر برام جالب بود. خلاصه از صبح یه حس عجیب رفاقت و دوستی با گوگل پیدا کردم و رفیق شدیم. نه اینکه فکر کنید از گوگل خان توقع داشته باشم. اینکه داش گوگل به یادم بوده و داده یه گرافیست برام این آرم رو طراحی کرده برام ارزش داره. (توضیح اینکه اگه گوگل A تومن به طراح لوگو تولد داده باشه و این لوگو رو برا تبریک یک میلیارد نفر هم استفاده کرده باشه...A میلیاردیم این هزینه رو برا من هزینه کرده. دستش درد نکنه) ببینید چطور می شه با یه هزینه کم دل آدم ها رو شاد کرد!

دنیای مجازی یکی از ویژگی هاش اینه که ارتباط آدم ها رو با واسطه می کنه، شاید به همین دلیله که دوست صمیمی ام که چند تا اتاق بعد اتاق من می شینه، با یک پیامک تبریک گفت بهم. خلاصه اینکه این روز ها به نظرم تعداد آدم هایی که تو روزهای خاص به ما تبریک می گن بیشتر شده و این از محبت های تکنولوژیه !

راستی گوگل خان برای شما هم از این کارا کرده؟ شاد باشید .

 

دوشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۹۲

لازم نيست همه جا راه حل مشكلات رو عنوان كنيد !!!



این داستان تو صفحه فیسبوک آمده بود...

داستان عبرت انگیز !

یه شب سه نفر اشتباهي دستگير ميشن و در نهايت ناباوري به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم ميشن....

نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم .... میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ....
... کلید برق رو میزنن ... ولی هیچ اتفاقی نمیفته ....
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن ...

نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ....
به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته ...
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته ...

به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ....
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی
خوب بقيه داستان هم مشخصه، مسوولين زندان مشكل رو ميفهمن و موفق به اعدام فرد ميشن ....

نتيجه: لازم نيست همه جا راه حل مشكلات رو عنوان كنيد !!!
 
خلاصه اینکه اگر قرار شد جایی مشکل رو حل کنید ابتدا ببینید که نتیجه این کار چیه! بعضی وقت ها آدم ها راه سقوط خودشان را به دست خودشان هموار می کنند. به قول مولوی... یادم نیامد مولوی چی گفته ولی یه چیزی تو این مایه ها بوده که حواست رو جمع کن مگرنه آره...
 
 

اخبار رسانه های سوئد: هشدار! اطلاعات سیم کارت شما ظرف 2 دقیقه قابل سرقت ...

اخبار رسانه های سوئد: هشدار! اطلاعات سیم کارت شما ظرف 2 دقیقه قابل سرقت ...:   نقص امنیتی در سیم کارت به هکرها اجازه می دهد به راحتی کنترل تلفن همراه شما را بدست بگیرند. این نقص ریشه در کد امنیتی 56   رقمی است ک...

شنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۲

غروب جمعه ایرانی یا غروب عصریکشنبه سوئد !

در ایران  جمعه ها غروب دلم می گرفت، طوری شده بود که وقتی یک جمعه غروب دلم نمی گرفت،استرسم بیشتر می شد و می ترسیدم نکند دچار شیدایی شده ام. شنبه ها اولین روز فعالیت در هفته بود. باید صبح پا می شدم و به اجبار از خانه بیرون می آمدم، دیگر این روند برایم عادت شده بود.

در استکهلم شرایط تا حدودی تغییر کرده ، جمعه غروب ها پر انرژی ام. احساس ام این است گرفتن دل به نوعی پاسخی است دلی به دریافت های فرد از جامعه، وقتی کسانی را ملاقات می کنی که خوشحال اند، به طبع انرژی می گیری و وقتی دائما کنارت ناله و نا امیدی باشد، خوشحالیت تحلیل می رود.فرقی نمی کند که کجای دنیا باشی.

در اینجا دوشنبه ها شروع هفته کاری است و غروب یکشنبه قاعدتا باید شبیه همان غروب کذایی باشد، اما اینطور نیست. در استکهلم غروب ها دو تعریف کلی دارد یا غروب ها برای شما زیبا ست یا دلگیر. در اینجا،اصولا حس شما از غروب تابع روزی که در آن هستید ، نیست. اگر کار دلخواه و دوستان و خانواده ای همراه دارید، تمام غروب ها برایتان زیبا است. در غیر اینصورت،  به عنوان کسی که ریشه هایش جای دیگری است، دلتان دائم می گیرد. طوری که دلگیرترین غروب جمعه ایرانی را به بهترین حالت قابل تصور غروب خارجکی ترجیح می دهید.

 

جمعه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۲

استکهلم در آتش ناآرامی و شورش !!!

خرداد ماه است.هوا در استکهلم بهاری است. هوا روشن شده و باید بیدار شوی،قبلا از اینکه چشمهایت را بگشایی، بوی برگ های تازه و هوایی سبک را استشمام  می کنی،صدای پرندگان و خش خش برگهای رقصنده در عبور باد به شما حسی شبیه بودن در کلبه ای جنگلی را القاء می کند. اما واقعیت این است که شما در مرکز شهر استکهلم هستی،جایی که انگار قرار نیست نا آرام باشد.

 از خانه که بیرون می روی،در روزنامه عکسهایی از آتش سوزی و ناآرامی در شهر را می بینی! تعجب می کنی! من که چیزی حس نکردم. رادیو سوئد می گوید:"...استکهلم زیر آتش ناآرامی و شورش جوانان می سوزد... و ادامه می دهد...
ساکنان استکهلم امروز هم وقتی از خواب بیدار شدند با بقایای شورش و آتش سوزی در چندین نقطه شهر روبرو شدند.از جمله در شیستا یک مدرسه طعمه حرق شد. در الوشو، اداره پلیس به آتش کشیده شد و چندین اتومبیل در محله های دیگر نیز سوختند. از جمله در محله‌ی رینکبی و ولینگ‌بی و تنستا، ناآرامی گزارش شده است. پلیس ١٣ نفر را در چریان این شورش ها دستگیر کرده است.
شرکت‌های بیمه تخمین می‌زنند که تنها خسارت اتومبیل‌های آتش گرفته، سر به میلیون‌ها کرون بزند.سخنگوی شرکت بیمه‌ی ایف می‌گوید که تا کنون نزدیک به ٢٥ تقاضای خسارت اتومبیل بدست آنها رسیده است. او تاکید می‌کند که برای دریافت بیمه آتش سوزی، باید اتومبیل حداقل نیمه‌ی بیمه‌ی کامل را دارا باشد. او تاکید می‌کند که تنها بیمه ترافیک، یا بیمه شخص ثالث کافی نیست و باید بیمه تکمیلی آتش سوزی نیز داشته باشند..."

به نظرم کمی اغراق می کنند یا معنای شورش را نمی دانند. در یکی از محله های استکهلم چند ماشین را شبانه آتش زده اند، به نظر بیشتر یک تفریح شبانه برای جوانانی می آید که عموما بیکارند و یا اعتراض های مبهمی دارند، چرا که در سوئد اگر بیکار هم باشی ،دولت سرپناه و پول تو جیبی ماهیانه ای به شما می دهد تا لنگ نیازهای اولیه زندگی نمانی، اگر زندگی بهتری می خواهی ، باید کار کنی!

اما نکته قابل توجه این است که همین خشونت های محدودی هم که بیشتر شبیه تئاتر شورش است با جدیت از طریق رسانه ها دنبال می شود و دلایل آن بررسی می شود. هیچکس پیش داوری نمی کند، پلیس اوضاع را کنترل می کند ولی فضا را پلیسی نمی کند، رسانه ها به بازتاب حادثه می پردازند ولی جوانان را تحریک نمی کنند، جالب این است که مناظره هایی بین اهالی و مسئولان برگزار می شود و همه به دنبال راه حل می گردند، در این فضای شورش و التهاب همه آرام با هم بحث می کنند!

راز موفقیت ملتی که می خواهند پیشرفت کنند، صداقت،تلاش و بردباری است. مشخصه ای که سوئدی ها دارند. مهاجرانی هم که به سوئد آمده اند این واقعیت را درک کرده اند. شاهد من هوای سرد و کشنده و تاریک زمستان های سوئد است که کافی است تا هر مهاجری را فراری دهد اگر زیبایی و آرامش جامعه پویای سوئد را درک نکرده باشد. راستی تا کنون زمستان در سوئد بوده اید. جایی که شب که می خوابی تاریک است و صبح که با صدای زنگ ساعت بیدار می شوب باز هوا تاریک است. نه صدای پرنده ای می آید نه بوی تازه درخت، اینجا زمستان است و به راستی سقف آسمان کوتاه و درختان اسکلتهای بلورآجین.

این عکس از آتش سوزی شب گذشته در شیستا استFoto: Scanpix/Pablo Dalence/Sveriges Radio


 
 









پنجشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۲

معجون آرامش و پیشرفت،چه مزه ای دارد؟

تصویر اول: انسانی که به دنبال آرامش است،با این دیدگاه در نزدیکترین و راحت ترین جایی که یافت می کند به دور از تنش و گرفتاری، توقف می کند،آب باریکه ای پیدا می کند و بعد با توجه به تصویری که از خودش در ذهن دارد، چهارچوب های زندگی اش را تعریف می کند، در این دیدگاه مثلا اگر توان خریدن ماشین را ندارد، به خودش تلقین می کند که بله،اصولا رانندگی خطرناک است،تصادف های احتمالی و هزینه ها ی نگهداری و بیمه ماشین و ... را در نظر می گیرد و نهایتا نتیجه می گیرد که ماشین سواری خطر مرگ دارد، در مواردی نیز هر روز اخبار تصادف  و سرقت ماشین ها را دنبال می کند و به خودش افتخار می کند که پیاده است اما سالم! در یک کلام، آرزوهایش را در محدوده داشته هایش تعریف می کند. فلان کاره شده و می گوید از بچگی آرزو داشتم این کاره شوم! آرزوهایی تقلبی!

تصویر دوم: انسانی که تشنه پیشرفت است، تا اینجای کار،کلی تلاش کرده و در مقایسه وضع مالی و تحصیلی و ده ها پارامتر دیگر، از دیگران جلوتر است. به اصطلاح سرش شلوغ است و مورد توجه و در یک یا چند زمینه شاخص است. گران ترین ماشین پارک شده در پارکینگ مال اوست یا دیوار دفتر کاری اش در یکی از بهترین برج های اداری پر است از مدرک تحصیلی و تقدیرنامه و هزار آفرین، اینگونه افراد اصولا آرزوهایشان سقفی ندارد، همواره به دیگران نگاه می کنند، می خواهند اول باشند، فرق نمی کند به چه قیمتی و از چه راهی. این افراد می دوند ،گاهی در مسیر درست و گاهی نیز در مسیر غلط و به دنبال یک هوس، گاهی این مسیر با داشته هایشان همخوانی ندارد،در این حالت هر چه می دوند،بیشتر تهی می شوند! تقلب در آرزوها!

تصویر سوم: ترکیب آرامش و پیشرفت است، در این حالت موفقیت طعم دلنشینی دارد!

  

صبحانه با دوست موبایلی!

مدتی است که در رژیم صبحانه روزانه ام ،تلفن صبحگاهی به یکی از دوستان نزدیکم به جزیی از خوراک روزانه ام تبدیل شده،ممکن است اگر چایم تمام شود به جایش قهوه درست کنم اما اگر همنشین تلفنی ام نباشد ، صبحانه از گلویم پایین نمی رود. این گفتگوهای روزانه با یک سوال  شروع می شود...سلام،چطوری و برحسب پاسخ دریافت شده با احتساب لحن و ترتیب کلمات بکار رفته و اندازه گیری ذهنی بار انرژیک کلمات،نوعی روانشناسی پاسخ سلام، در کسری از ثانیه در ذهن  شکل می گیرد. مثلا ممکن است بشنوم ،خوبم ،شما چطوری ولی با توجه به سوابق مکالمه های فی مابین معنی این پاسخ شاید این باشد، که حالش خوب نیست و اتفاقی افتاده!
 
 

یکشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۱

"اینجا" نمایشی زیبا با تلفیق زبان های سوئدی و فارسی

از سمت چپ. نسیم عقیلی، بهاره رازق احمدی


با آمدن اعراب به ایران  و حکمرانی اعراب در ایران،بزرگترین نویسندگان و شاعران ایرانی کتابهایی به زبان عربی نوشتند. بعد ایرانی ها سعی کردند با احیای زبان فارسی، دوباره به زبان مادری اشان بنویسند. اما یکباره که نمی شد فارسی نوشت و گذشته از آن ، تعاملات فرهنگی ایرانیان و اعراب و پذیرش اسلام توسط عامه ایرانیان،باعث شده بود. زبان نوشتاری فارسی با لغات عربی آمیخته شود. تعاملی که به رشد و توسعه زبان فارسی انجامید. تا قرنها نوشته ها و شعرهایی در ایران منتشر می شد که گاها در شعری یک بیت عربی بود و بیت دیگر فارسی،همچون این شعر زیبای حافظ:

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها - که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها...

تسلط هنرمندان،شاعران و نویسندگان ایرانی به دو زبان فارسی و عربی باعث خلق آثاری جذاب و فاخر می شد. انگار که دو زبان و دو فرهنگ بالهایی به هنرمندان می داد تا درمیان مشترکات و تعارضات دو فرهنگ پرواز و تفکر کنند. با مردمان بیشتری صحبت کنند.
امروزه اما ایرانیان اند که دسته دسته مهاجرت کرده اند و در کشورهای دیگر ساکن شده اند. من جمله ایرانیانی هایی که به سوئد آمده اند و امروزه بیش از یک درصد جمعیت سوئد سوئد را شامل می شوند. چند سالی است که ایرانی تبارهای سوئد شروع به خلق آثار هنری کرده اند، آثاری که این بار بر شانه های دو زبان  فارسی و سوئدی رشد و قوام یافته است. نمایشی به نام " اینجا" از این دسته آثار است. در گزارشی که در رادیو سوئد از این گزارش تهیه شده بود، آمده بود.
...نمایش اینجا مجموعه داستانهائی است که به هم گره می خورد و به روش تعاملی و گفتگو با مردم اجرا می شود...نمایشی متفاوت در باره مهاجرت و زندگی در سوئد...

شنبه 21 اکتبر برای دیدن نمایش به سالن بریگان واقع در میدان سرگل استکهلم رفتم. کارگردان تئاتر، نسیم عقیلی است،زمانی که کوچک بوده همراه خانواده اش به سوئد آمده، در سوئد بزرگ شده اما المان هایی که در این نمایش از فرهنگ ایران نشان می دهد گواه این است که در این سالها همواره گوشه چشمی به سرزمین مادری اش داشته است. بهاره رازق احمدی هم از بازیگر ایرانی تبار این نمایش است که ترانه های ایرانی را زمزمه می کند که برای من آشنا و خاطره انگیز و برای سوئدی ها شاید نغمه ای رازآلود باشد. بازیگران سوئدی این نمایش هم دیالوگ هایی می گویند و حرکاتی می کنند که برای من تازگی دارد و برای بینندگان سوئدی این نمایش صد البته آشناست و کلیدی است تا مفهوم صحبت های فارسی بازیگران را حدس بزنند.
نمایش " اینجا" گویی شعری است  زیبا که یک بیت آن فارسی است و بیت دیگرش سوئدی است. برای دیدن این نمایش زیبا تا 28 اکتبر فرصت دارید به سالن نمایش تئاتر شهر استکهلم بروید.



   http://sverigesradio.se/sida/artikel.aspx?programid=2493&artikel=5311844

 http://feministisktperspektiv.se/2012/10/19/missa-inte-herehar/

Hallå nu har det släppts ett par extra magiska premiärbiljetter till Ful Stage och Rue de Silence ger HERE/HÄR!
http://www.stadsteatern.stockholm.se/index.asp


http://vimeo.com/50836866

چهارشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۱

با دریافت بسته پستی مشکوک،سفارت آمریکا در استکهلم برای ساعاتی تخلیه شد

سفارت آمریکا دراستکهلم به دلیل دریافت پاکتی که نسبت به محتوای آن مظنون شده بود، یکی از ساختمان های خود را تخلیه کرد. به گزارش روزنامه اکسپرسن سوئد،گروه خنثی کنندگان بمب سوئد، ساعت 12 روز چهارشنبه 26 مهر،با دریافت گزارشی از دریافت پاکتی مشکوک به سفارت آمریکا در استکهلم آمدند. پاکت خاوی گرد سفید رنگ بوده که مقداری از آن به بیرون ریخته شده بود. در پی این حادثه ورود به منطقه ممنوع شد و مراجعان و کارمندان سفارت به سرعت از ساختمان سفارت تخلیه شدند درحالی مه پاسپورت و مدارک مراجعه کنندگان در روی میزها رها شده بود.
پلیس با بازرسی محل پاکت و مدارک مشکوک را برای بررسی بیشتر با خود برد و ممنوعیت ورود به منطقه بعد از حدود 3 ساعت برداشته شد. شمار کارکنان سفارت آمریکا دراستکهلم ۱۵۰ نفراست.  سخنگوی سفارت آمریکا در استکهلم،جف اندرسون، از اعلام جزییات این حادثه و تعداد مراجعه کنندگانی که امروز در سفارت حضور داشتند،خودداری کرد.
Foto: Ludvig Tunel, SVT